قرار نيست كه آدمها همه از هم خوششان بيايد كه.ده روز است انگاري قطع شده م از اين پروانه.خوب احتياج به يك دوست خوب دارد.كسي كه خوب مي داند.من هم شايد بدانم ولي نمي توانم.دوست دارم كه باشم ولي حقش بيشتر از من است.ساناز مي گويد خاك تو سرت با اين اعتماد به نفست.اما به نظر من ربطي به هم ندارد.من خيلي فيلمها را نديده م.و اصلن نمي توانم به خوبي اين روبرويي ها بنويسم.حتي يك كلمه م هم مثل شما روبرويي ها نمي شود.بعضي وقتها از اينكه توانسته م ببينمتان/صدايتان را بشنوم احساس غرور مي كنم.جدي مي گم ها!شما ها خيلي خوبين.ولي پروانه!چون فهميدم حوصله ت را سر مي برم بي خيال شدم.خيلي بده كه فكر كني كمي.شايد دو سال ديگه منم بتونم خوب حرف بزنم.و براي خودم يك جور شيوه خاص داشته باشم.آدم بايد از مصاحبت با طرفش لذت ببردآدم بايد براي طرفش فايده داشته باشد_من هم كه هنوز برنامه كودك مي بينم و دمرو
كتاب مي خوانم و خوب هم نمي نويسم_در نتيجه اينجوري بهتره كه ساكت باشم.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چقدر بد! هر چه فكر مي كنم كه چرا آدم موثري نيستم نمي فهمم.مي دانم ها.ولي قانع نمي شوم.مثلن من اهل فداكاريهاي قلنبه م. و كارهاي كوچك بلد نيستم.نمي دانم كي به من احتياج دارند/اصلن مگه به من احتياج هم دارند؟دلم مي خواهد محبوب باشم.پررنگ باشم.به قول باباهه: تو با اين روحيه و منشت از اونايي مي شي كه مرده زنده بودنت فرقي نمي كنه.مثلن حالم خوب بودها.دوباره ريدم به اعصابم.به درك.حتي همان دو سه نفر هم خيلي برايشان فرقي نمي كند.خوب آدم چقدر سر خودش كلاه بگذارد؟دلم مي خواهد خوبي هايم ديده شوند.هر چه سعي مي كنم تاثير ندارد.به جهنم.من كه ازم گذشت اينام روش.اما هر چي فكر مي كنم مي بينم هميشه بيشتر از اوني كه بايد بودم.فقط يه كم خوش اقبالي بايد
چاشني ش مي شد كه نشده.من نه اسمم _م_است نه ساكتم-نه عجيب.من فقط مي خندم.ته مانده حالم خوب است....نسيم خانم تقصير خودت است.توقع ت زياد است.
پ.ن: چون تا چند روز قراره حالم خوب باشه اين رنگي بمونه/فرداي روز تولدم عوضش مي كنم/دو نقطه دي.
No comments:
Post a Comment