نوشته ها زیادی جواب می دهند.سعی برای ترمیم کردن احمقانه ترین کار ممکن است.تمام روز حرص خوردم که چرا جوهر روی کف دستم پاک نمی شود.کدام آدم عاقلی با روان نویس روی دستش شماره تلفن می نویسد؟...هر چه لیسش می زنم پاک نمی شود.میگوید: سیو کن هر چی می گردم کاغذ دم دستم نیست مجبور می شوم کف دستم بنویسم 0912 که به جای بقیه اش فعلا" بای می رسد.فردا حرکت می کنم.خوابم نمی برد.جوهر چه مزه ترش خوبی می دهد! هی این 0912 را لیس می زنم و دلم می خواهد پاک نشود...که نمی شود
برای من انتظار آمدن اس ام اس مثل بدنیا آمدن بچه است بسا وحشتناک تر.....آها! این هم اس ام اس.آره تهرانم...ولی انگشتانم زود تر از فکرم حرکت می کنند.دلم می خواهد بگویم کجا بودی؟ چقدر دیر؟ از دیروز تا الان منتظر بقیه 0912 بودم.نه! می زنم روی دستم تا ادم شود و در فرمان فکرم باشد.
اه ه ه .سرت؟باشه. دلم می خواهد بگویم الهی بمیرم چرا؟ انشا الله زود خوب می شی می بینمت. ولی این انگشتان لعنتی نمی گذارند.انگار تو هم آنطرف این گوشی لعنتی با دستانم دست به یکی کرده ای.انگار باید همه ی خوابهای من با همین یک کلمه لعنتی بای مثل کف صابون بروند توی جاه و قورتی هم صدا بدهد یعنی اینکه دیگر فکرش را هم نکن.....انگار قرار است برای همیشه ندانم کجا ها می روی؟...اصلا" قرار است این وبلاگ تعطیل شود تا من هی زود شام نخورم و منتظر نباشم پای این لعنتی تا ببینم آمده بودی یا نه...نه...قرار است من زود برگردم تا همه تقصیرها بیفتد گردن دلتنگی.مهم نیست .هر جور راحتی...چون من عادت دارم هر دو روز یک بار سرم را با گول بشورم تا تمیز بشود برای روز بعد...اصلا" انگشتانم با من دشمنی داشتند می خواستند پرتقال فروش را....
تنها حربه ام این جور وقتها زود شام خوردن و زود خوابیدن است که شاید فردا صبح بجه ای به دنیا آمده باشد
2 comments:
بابا دلتنگ...
می خواستم نکته ای بنویسم درباره نوشتن تان، اما خب درد را هر طور که بنویسی، درد دارد. حتی خواندنش.ارادت.
Post a Comment