Monday, October 02, 2006

خوب از اين به بعد ميشيم عين دوستاي خوب.باشه؟
:خيلي حرف مي زنم؟:
خوب مشيم عين دشمناي خوب/اينجوري چطوره؟
:چي؟مث احمقا حرف مي زنم؟
ببين هر چيزهاي خوب ديگري كه بشويم ديگر ديوانه هاي خوبي نيستيم.


كاش سر حرفهايت مي ماندي.نه...حرفهاي ديروز پريروزت را نمي گويم.
حرفهاي آن موقع ها.ديروز كه فقط من حرف زدم.گفتم بيا تصور كنيم چار
پنج سال بعد شايد يكروز عصر هميديگر را ببينيم.من آمده ام تا از آن پاساژ
كه پر از رنگ و نور است براي ديگري هديه تولد بخرم و تو هم.آن وقت اتفاقي
من تو را مي بينم.قول بده اداي غريبه ها را درنياوريم.اصلن از حال همديگر نپرسيم.به
من چه كه اسم ديگريت چيست؟!.چه فرقي برايت مي كند بداني كه ديگريم مرا اندازه تو
دوست دارد يا نه؟.از خودم بپرس.من از تو هيچي نمي پرسم.از عكسهاي دو نفره
شمال بگو تا كمي يادم بيايد.از خاطره هاي خوبمان/ مال قبلن ها را بگو. فقط خيلي خنده دار نباشد.
چون نمي خواهم لبخندم كش بيايد و بشود خنده.كه نگويي هنوز هم قشنگ مي خندي.كه دلت هوايي نشود يك وقت.
از كت استيونس و داريوش نپرس.نوارشان را حتما" تا آن موقع گم مي كنم.پس همين الان پسشان مي دهم.
از كار و عشق و مامانم و كتاب نپرس.خودت كه خوب مي داني غده هاي اشكيم زود تحريك مي شوند
شايد زياد گريه كنم.شايد دلت هوايي شود كه اشكهايم را مزه كني.برايت خوب نيست.تو آن
موقع متعهدي.من نه.مثل هميشه قيدي در كارم نيست.
صداي ضبط را كم كن.دارم حرف مي زنم.نمي خواي بشنوي؟
راستي نخواه از من كه در انتخاب هديه ات كمكت كنم.من هم به تو نمي گويم كه برايش چي
خريده ام.موقع خداحافظي هم برنگرد.نگاهم نكن.شايد يك وقت ببيني ام توي تاريكي/
كه با نگاه خيره ام دارم دنبال پنجره ي اتاق خوابتان مي گردم.

2 comments:

Anonymous said...

اوهوم، دوسِت دارم.

Anonymous said...

صلاح از ما چه مي جويي كه مستان را صلا گفتيم