چشمم به خيابانمان كه مي افتد. خودم را مي بينم كه پانزده سالم است و همينطور دارم دنبال سرويس مدرسه مي دوم و زير لب شماره تلفني كه زهره از ان طرف خيابان داد زده است را تكرار مي كنم تا حفظم شود.هر دويمان را مي بينم كه مثل لوده ها رفته ايم تا دوتا لوده مثل خودمان را ببينيم و هي از قول مشاور مدرسه بگوييم اقتضاي سنمان است.
باور كن اقتضاي سن من و تو اين نبود.من هنوز هم از خنده ها و گريه هاي آن روزها خجالت مي كشم.
اقتضاي سن مان نبود كه آن روزها "همه مي ميرند" بخوانيم.
اقتضاي سنمان همان "ياسمين و گندم" بود كه هيچ وقت هم دستمان بهشان نخورد.
اقتضاي سن مان نبود كه رنگها را كنار هم بچينيم و از خوش سليقه گي مان ذوق مرگ شويم.من و تو حقمان آن همه دروغ معلم ها و همكلاسيها نبود.
باور كن...
ما بايد به همان علوم سوم راهنمايي قانع مي شديم.اما اشتباه كرديم/ما غرق شديم ولي كسي حواسش نبود.
اقتضاي سن من و تو نبود كه سيزده سالمان باشد و عاشق باشيم و هي اداي بازيگرها را دربياوريم.مي داني تقصير ما نبود.چيزي نديديم يا نشنيديم كه عبرت بگيريم.
اقتضاي سن من و تو همان بود كه تمرين هاي رياضي مان را به موقع تمام كرده باشيم و حرفي از "عشق سالهاي وبا" نزنيم كه زديم و حقمان آنهمه حرف و حرف و حرف نبود.يادت هست كه سودابه از من بلندتر بود و من فقط خيال مي كردم كه فكرهايم بلندترند.
اقتضاي سن من وتو آنهمه گريه نبود/ما بايد شبها توي كوچه دوچرخه سواري مي كرديم نه اينكه كنار رودخانه ي پيدرا بنشينيم و گريه هاي بي صدا كنيم تا مادرمان هرگز نفهمد كه به خاطر دروغ عشقهايمان بود كه هميشه چشمهايمان سرخ بودند.
اقتضاي سن من و تو آنهمه پول توجيبي هفتگي نبود كه كاش به جاي انها فقط كمي "اعتماد" توي جيبهايمان مي چپاندند تا الان اين نمي شديم.كاش فقط يكبار مي توانستيم با فرهنگ لغت خودمان حرف بزنيم.يادت هست كه هيچ وفت نفهميدند كه گوش هاي ماهم شنيدند فحشهاي پسرهاي كوچه را_كه ما همچنان ادبيات مخفي خودمان را داشتيم و خندهاي ركيكمان را.يادت بود_يادت هست كه نشد يكبار زبانمان بچرخد تا از دوست داشتن حرف بزنيم/همان حرفهاي پست پايين شهري را مي گويم. يا همان حرف هميشه شان كه هيچ وقت به كسي نگوييد دوستت دارم.
اقتضاي من هم بود كه فقط كمي بهم ياد بدهند كه من هم آدمم/تخم سگ نبودم كه بودم.
باور كن من هيچ وقت شبيه اقتضاي سنم نبودم.
اقتضاي سن من حق خواب ديدن را نمي داد اگرهم ميديدم بايد فقط خواب دور ششم حل تمرين هاي هاليدي را مي ديدم.اما ما در خواب هم به فرمان نبوديم و روياي خريدن "جان شيفته" امانمان را بريده بود كه دوباره بيدار شديم تا سر كلاس ديني و تاريخ با هر كلمه اي كه از دهان معلم ها بيرون مي آمد خميازه بكشيم يا پشت كتابهايمان را خط خطي كنيم كه كي مي شود بلاخره اين "امريكن پاي" لعنتي را ببينيم.
مي داني من هيچ وقت شبيه اقتضاي سنم نبودم.من وتو_ فقط_ لباس سوپرمن ها را پوشيديم تا بالاتر برويم اما دريغ يادمان رفت از ما بزرگترند و زورشان بيشتر است.ما نه بازنده ايم نه برنده.ما فقط حكم تخم لق را داشتيم.
*پس كي اين اقتضاي سن اقتضا مي كند كه روبرويشان بايستيم و بگوييم كه مارا به گ... دادند؟
*نخواستم ناله كنم.فقط دلم مي خواست آنها(خانواده) هم به وبلاگ و نوشتن در آن اطمينان داشتند و اينجا را بدون هيچ پيامد بدي مي خواندند.كه نمي خوانند.در نتيجه همه ش بيهوده است..
باور كن اقتضاي سن من و تو اين نبود.من هنوز هم از خنده ها و گريه هاي آن روزها خجالت مي كشم.
اقتضاي سن مان نبود كه آن روزها "همه مي ميرند" بخوانيم.
اقتضاي سنمان همان "ياسمين و گندم" بود كه هيچ وقت هم دستمان بهشان نخورد.
اقتضاي سن مان نبود كه رنگها را كنار هم بچينيم و از خوش سليقه گي مان ذوق مرگ شويم.من و تو حقمان آن همه دروغ معلم ها و همكلاسيها نبود.
باور كن...
ما بايد به همان علوم سوم راهنمايي قانع مي شديم.اما اشتباه كرديم/ما غرق شديم ولي كسي حواسش نبود.
اقتضاي سن من و تو نبود كه سيزده سالمان باشد و عاشق باشيم و هي اداي بازيگرها را دربياوريم.مي داني تقصير ما نبود.چيزي نديديم يا نشنيديم كه عبرت بگيريم.
اقتضاي سن من و تو همان بود كه تمرين هاي رياضي مان را به موقع تمام كرده باشيم و حرفي از "عشق سالهاي وبا" نزنيم كه زديم و حقمان آنهمه حرف و حرف و حرف نبود.يادت هست كه سودابه از من بلندتر بود و من فقط خيال مي كردم كه فكرهايم بلندترند.
اقتضاي سن من وتو آنهمه گريه نبود/ما بايد شبها توي كوچه دوچرخه سواري مي كرديم نه اينكه كنار رودخانه ي پيدرا بنشينيم و گريه هاي بي صدا كنيم تا مادرمان هرگز نفهمد كه به خاطر دروغ عشقهايمان بود كه هميشه چشمهايمان سرخ بودند.
اقتضاي سن من و تو آنهمه پول توجيبي هفتگي نبود كه كاش به جاي انها فقط كمي "اعتماد" توي جيبهايمان مي چپاندند تا الان اين نمي شديم.كاش فقط يكبار مي توانستيم با فرهنگ لغت خودمان حرف بزنيم.يادت هست كه هيچ وفت نفهميدند كه گوش هاي ماهم شنيدند فحشهاي پسرهاي كوچه را_كه ما همچنان ادبيات مخفي خودمان را داشتيم و خندهاي ركيكمان را.يادت بود_يادت هست كه نشد يكبار زبانمان بچرخد تا از دوست داشتن حرف بزنيم/همان حرفهاي پست پايين شهري را مي گويم. يا همان حرف هميشه شان كه هيچ وقت به كسي نگوييد دوستت دارم.
اقتضاي من هم بود كه فقط كمي بهم ياد بدهند كه من هم آدمم/تخم سگ نبودم كه بودم.
باور كن من هيچ وقت شبيه اقتضاي سنم نبودم.
اقتضاي سن من حق خواب ديدن را نمي داد اگرهم ميديدم بايد فقط خواب دور ششم حل تمرين هاي هاليدي را مي ديدم.اما ما در خواب هم به فرمان نبوديم و روياي خريدن "جان شيفته" امانمان را بريده بود كه دوباره بيدار شديم تا سر كلاس ديني و تاريخ با هر كلمه اي كه از دهان معلم ها بيرون مي آمد خميازه بكشيم يا پشت كتابهايمان را خط خطي كنيم كه كي مي شود بلاخره اين "امريكن پاي" لعنتي را ببينيم.
مي داني من هيچ وقت شبيه اقتضاي سنم نبودم.من وتو_ فقط_ لباس سوپرمن ها را پوشيديم تا بالاتر برويم اما دريغ يادمان رفت از ما بزرگترند و زورشان بيشتر است.ما نه بازنده ايم نه برنده.ما فقط حكم تخم لق را داشتيم.
*پس كي اين اقتضاي سن اقتضا مي كند كه روبرويشان بايستيم و بگوييم كه مارا به گ... دادند؟
*نخواستم ناله كنم.فقط دلم مي خواست آنها(خانواده) هم به وبلاگ و نوشتن در آن اطمينان داشتند و اينجا را بدون هيچ پيامد بدي مي خواندند.كه نمي خوانند.در نتيجه همه ش بيهوده است..
10 comments:
ما یکسره از نوزادی پرتاب شدیم به پیری. لحظه به لحظه دوران سیاه مدرسه بابت تک تک افکار و خواسته هامون شنیدیم اینا واسه شما زوده و چرا غوره نشده مویز شدین. اون دوران که گذشت شنیدیم که اینا بچگونه است و از سن شما گذشته. نفهمیدیم کی وقتش بود! ما واقعا غوره نشده مویز شدیم.
to chera har chi minevisi pak mikoni? nasim kheili avaz shodi.bekhoda
اول باید به یک فهم مشترکی از ازادی برسیم و همینطور پختگی
بعدن شاید همدل شدیم
نسيم نمي توني از دست اين عوضي خلاص بشي :))
بي خيال بشووو.
midoonam.mohem nist...hey biad comment bezare/manam hey pak mikonam:)
eyvallll.behtarin kar haminee.
deghat kardi che bikar shodim ba commenta michatim;)
uhum.dooset daram
Post a Comment