پاهامو دراز مي كنم و آرزو مي كنم كه برن توي زمين و
ريشه بشن/بعد اولين كاغذي كه گيرم مي اد رو پهن مي كنم
روي ريشه هاي قهوه ايم و مي نويسم كه دلم برات تنگ شده/آنقدر صادقانه اينو مي نويسم كه يه قطره اشك كوفتي از يه دونه چشم كه ديگه به هيچ دردي جز زار زدن نمي خوره همين جوري قل مي خوره و مي افته روي گردنم بعد سر مي خوره و مي رسه به اون ريشه هاي كوفتي و اونارو حسابي سيراب مي كنه ريشه ها خم مي شن و ميرن توي زمين و من ميشم درخت.ببينم دلت واسه من تنگ نمي شه؟مگه تو دل داري؟چه سوال احمقانه اي!من انقدر احمقم كه نمي دونم هفت ضرب در هشت چند مي شه؟!اون قدر احمقم كه نمي دونم دو خط موازي يه جايي تو بي نهايت مي چسبن به هم و مي شه نقطه.اون قدر احمقم كه فكر مي كنم تو هم مثل من كنار تلفن زانوهاتو بغل كردي و رفتي اون دنيا! مي بيني!
منو بايد ببرن اكابر اون جلوهاي كلاس روي صندلي هاي چوبي با چسب به زمين بچسبونن و ارزو كنن بالاخره جمع و تفريق ياد بگيرم.بعدشم لابد بعد از كلي خيره شدن با چشم هاي چپ به تخته سياه و خوندن اون دوتا كلمه حرف حساب روي دفتر بنويسم:كسي دلش واسه تو تنگ نمي شه!برو اون حال و هواي چرند جلوي تلفن رو واسه فيلم هاي هندي بنويس.چون آنقدر خري كه فكر مي كني لغت دلتنگي توي لغتنامه ي هر بني بشري پيدا مي شه.اون وقت حسابي از زمين و زمان مي خوري وقتي پس گردنت از بس درد كشيد پوستش عينهو پوست دل آدما كلفت شد اون وقته كه مي توني سرتو بلند كني و بگي مي شه 5دقيقه به حرفاي من گوش كني؟مي شه 5دقيقه اون زهرماري/دل كوچولوي قلوه سنگي رو بچلوني شايد چند سانتي متري واسه من تنگ بشه؟پس چرا زنگ نمي زني؟پس چرا انگشتاتو روي شماره گير نمي لغزوني /ببينم تو دلت واسه من تنگ نمي شه؟چيه؟مي خندي؟نكنه تو هم فكر مي كني من آدم بشو نيستم؟!
ريشه بشن/بعد اولين كاغذي كه گيرم مي اد رو پهن مي كنم
روي ريشه هاي قهوه ايم و مي نويسم كه دلم برات تنگ شده/آنقدر صادقانه اينو مي نويسم كه يه قطره اشك كوفتي از يه دونه چشم كه ديگه به هيچ دردي جز زار زدن نمي خوره همين جوري قل مي خوره و مي افته روي گردنم بعد سر مي خوره و مي رسه به اون ريشه هاي كوفتي و اونارو حسابي سيراب مي كنه ريشه ها خم مي شن و ميرن توي زمين و من ميشم درخت.ببينم دلت واسه من تنگ نمي شه؟مگه تو دل داري؟چه سوال احمقانه اي!من انقدر احمقم كه نمي دونم هفت ضرب در هشت چند مي شه؟!اون قدر احمقم كه نمي دونم دو خط موازي يه جايي تو بي نهايت مي چسبن به هم و مي شه نقطه.اون قدر احمقم كه فكر مي كنم تو هم مثل من كنار تلفن زانوهاتو بغل كردي و رفتي اون دنيا! مي بيني!
منو بايد ببرن اكابر اون جلوهاي كلاس روي صندلي هاي چوبي با چسب به زمين بچسبونن و ارزو كنن بالاخره جمع و تفريق ياد بگيرم.بعدشم لابد بعد از كلي خيره شدن با چشم هاي چپ به تخته سياه و خوندن اون دوتا كلمه حرف حساب روي دفتر بنويسم:كسي دلش واسه تو تنگ نمي شه!برو اون حال و هواي چرند جلوي تلفن رو واسه فيلم هاي هندي بنويس.چون آنقدر خري كه فكر مي كني لغت دلتنگي توي لغتنامه ي هر بني بشري پيدا مي شه.اون وقت حسابي از زمين و زمان مي خوري وقتي پس گردنت از بس درد كشيد پوستش عينهو پوست دل آدما كلفت شد اون وقته كه مي توني سرتو بلند كني و بگي مي شه 5دقيقه به حرفاي من گوش كني؟مي شه 5دقيقه اون زهرماري/دل كوچولوي قلوه سنگي رو بچلوني شايد چند سانتي متري واسه من تنگ بشه؟پس چرا زنگ نمي زني؟پس چرا انگشتاتو روي شماره گير نمي لغزوني /ببينم تو دلت واسه من تنگ نمي شه؟چيه؟مي خندي؟نكنه تو هم فكر مي كني من آدم بشو نيستم؟!
ش.ن
2 comments:
این ش.ن همون شرمین نادریه!!!!
uhum/40cheraghaye ghadim/safe eshgho marg/
Post a Comment