Sunday, February 25, 2007

خودكار استدلر آبي دارد ته مي كشد جوهرش ولي از رو نمي روم.و حتي دخترم هم بدجور نگاهم مي كند.دخترم اسم ندارد.مثل همه چيزهايي كه دوستشان داشته م و نتوانسته ام اسمي برايشان انتخاب كنم.اما دامنش صورتي است و موهايش قهوه يي.رنگ موهاي خودم.براي همين شباهت كوچك مي گويم دخترم است."ر" برايش اسم گذاشته بود اما يادم نيست./فروردين زشت هم دارد نزديك مي شود و دلم مي خواهد يادآوري كنم كه مادرعزيز قول داده بودي بعد از سه سال شريني بپزي ولي انگار در يادش نيست.حتي خبري از تميزكاريهاي هر ساله هم نيست.هر روز موقع ناهار خاطره يي تعريف مي كند تا از ياد نبريم.مي خواهم معامله يي كنم.اگر شريني بپزد_از همان نان پنجره يي هاي بزرگ توي سيني نقره اي اصفهان_من هم امسال جمعه آخر سال همراهش مي روم.آخر اين شريني ها معجزه مي كنند.البته نمي دانم معجزه فقط مخصوص پيامبران است يا شامل حال ما هم مي شود؟مهم نيست.قرار است مثل سه سال پيش كنار استخر پر از اردك و مرغابي و چراغاني هاي شب عيد/ظرف سفيد را رو كنم و بگويم اينها هم سهم شماست!

No comments: