دوباره مي گم: خوبم/خوشم و از ديدن آدمهاي جديد ذوق زده م /
اندازه ي 4سانتي متر برف روي سرم نشسته بود قبل از آنكه بروم آب آلبالو را سر بكشم.همه چيز پيش مي رود اما يك جاي كار عيب دارد دوست عزيز كه وقتي مي گويم:رسالت...3*365+7*30+7 روز خنده وحرف از همه جاي اين شهر خودش را بهم نشان مي دهد.سرم را تكيه مي دهم به شيشه و هي بيخودي ابغوره ميگيرم.هر چه سعي مي كنم مزه شير قهوه ظهر/استيك گوشت/يا آب آلبالو را توي دهانم مزمزه كنم هي اين شوري اشك است كه نوك زبانم را قلقلك مي دهد.بعد با عجله تصميم مي گيرم فراموشي بگيرم...
با "ميم" و "سين" آهنگهاي درپيت گوش مي دهيم و هي الكي قر مي دهيم و بشكن مي زنم.توي دلم مي گويم كاش شب تمام نشود...
صبح يكجور درد مي پيچد توي قفسه سينه م وهي توي قلبم يك چيزي ذوق ذوق مي كند.اما دريغ از يك قطره اشك كوفتي.كم كم دارد ساعت سه مي شود و بايد سوار شوم.بيخودي اداي آدمهاي منتظر را درمي اورم.دلم مي خواهد يكهو سرو كله ت پيدا شود و مثل فيلم فارسي هاي دست دو همه چيز به خوبي و خوشي تمام شود..الكي قدم مي زنم و هي طولش مي دهم.چشمم به يك نقطه مي افتد كه هي نزديك مي شود.مثل تو راه مي رود/مثل تو كيفش را از جيبش بيرون مي آورد/نيشم تا بناگوش به رويش باز مي شود/با تعجب نگاهم مي كند و رد مي شود چون اشتباه كرده م.
مي دانم همه اين يك ماه فرجام خواهي خاله بازي بوده...بدون عجله سوار مي شوم....
اندازه ي 4سانتي متر برف روي سرم نشسته بود قبل از آنكه بروم آب آلبالو را سر بكشم.همه چيز پيش مي رود اما يك جاي كار عيب دارد دوست عزيز كه وقتي مي گويم:رسالت...3*365+7*30+7 روز خنده وحرف از همه جاي اين شهر خودش را بهم نشان مي دهد.سرم را تكيه مي دهم به شيشه و هي بيخودي ابغوره ميگيرم.هر چه سعي مي كنم مزه شير قهوه ظهر/استيك گوشت/يا آب آلبالو را توي دهانم مزمزه كنم هي اين شوري اشك است كه نوك زبانم را قلقلك مي دهد.بعد با عجله تصميم مي گيرم فراموشي بگيرم...
با "ميم" و "سين" آهنگهاي درپيت گوش مي دهيم و هي الكي قر مي دهيم و بشكن مي زنم.توي دلم مي گويم كاش شب تمام نشود...
صبح يكجور درد مي پيچد توي قفسه سينه م وهي توي قلبم يك چيزي ذوق ذوق مي كند.اما دريغ از يك قطره اشك كوفتي.كم كم دارد ساعت سه مي شود و بايد سوار شوم.بيخودي اداي آدمهاي منتظر را درمي اورم.دلم مي خواهد يكهو سرو كله ت پيدا شود و مثل فيلم فارسي هاي دست دو همه چيز به خوبي و خوشي تمام شود..الكي قدم مي زنم و هي طولش مي دهم.چشمم به يك نقطه مي افتد كه هي نزديك مي شود.مثل تو راه مي رود/مثل تو كيفش را از جيبش بيرون مي آورد/نيشم تا بناگوش به رويش باز مي شود/با تعجب نگاهم مي كند و رد مي شود چون اشتباه كرده م.
مي دانم همه اين يك ماه فرجام خواهي خاله بازي بوده...بدون عجله سوار مي شوم....
No comments:
Post a Comment