خوشحالم كه موبايل ندارم.يني مي دانم داشتن و نداشتنش فرقي نمي كند.
هيچ كس نيست كه زنگ بزند.چه فايده دارد وقتي مي داني قرار نيست
كسي سه صبح زنگ بزند تا بگويد:خيلي ماهي...و من مطمئن شوم كه
ماه بودن به چشمهاي رنگي نيست/به موهاي بلند/اصفهان و ساكت بودن.
چه فايده وقتي هيچ كس نيست تا زنگ بزند و هي بپرسد كه كجايي؟چرا نمي رسي؟
وقتي هيچ كس نيست تا همان جاي هميشه بشيند و بشمارد تا من برسم.
من ديگر نمي رسم.
تو را چه مي شد اگر فقط كمي بيشتر صبر مي كردي؟از نفرين من
فقط مي ترسيدي كه به قول خودت گند زدي به زندگي م.سه سال و
هفت ماه حيف شد.مرضيه موقع خواب مي گويد سعي كن به ياد نياري
مگر مي شود؟اينجا را هم بلد نيستي.پس نمي فهمي كه چه گفته م.
اسهال دارم و هي بالا مي آورم.اگر بودي مي رفتيم دكتر.نوازشهايت
آدم را آرام مي كرد.و من عقده دارم حالا.عقده محبت تو و هي بين
ديگران دنبالش مي گردم.از زار زدنم تعجب مي كني.التماس مي كنم و
لذت مي بري.برايم مهم نيست كه دارم مي رينم به خودم.فقط مي
خواهم لحنت ملايم شود تا دلم خوب شود.اما هي صدايت را بالا مي بري.
دلم مي خواهد بدانم تنهايي يا نه.همين.چيزي كه هيچ وقت نمي فهمم.
No comments:
Post a Comment