هميشه با صبر انارها را دانه مي كند و و هزار جور رنگ و بو مي پيچد توي سرم.
مي دوم توي حياط/بابام هندوانه و كدو خريده و برادرهايم هن وهن كنان كيسه هاي
اجيل و ميوه را مي كشند.بابا به اسم مهمانها دو نفر اضافه مي كند و وانقدر بلند مي
گويد تا مادربزرگم كه توي اتاق تسبيح مي اندازد هم بشنود.آنها هر سال سر بودن و
نبودن اين دو نفر كه نمي دانيم الان كجاي ارض موعود دارند دنبال هندوانه شب يلدا
مي گردند دعوا دارند.روشن و دانيال همسايه ي يهودي سي ساله مان هستند.همه فك
و فاميلشان رفته اند اسراييل و فقط انها مانده اند.هر شب يلدا وعيد برايمان غذاهاي سنتي
شان را مي پزندو همه مي خورند جز مادربزرگم كه معتقد است غذايشان نجس است.
روشن كمك مادرم ميوها و شريني را مي چيندو مادربزرگ بشقابش را جدا مي كندو
بابام هي چشم غره مي رود.يك سال هيچ كدام مهمانها نتوانستند كه بيايند/ما بوديم و
مادربزرگه و خاله كوچيكه و روشن و دانيال.فال حافظمان را گرفتيم/برف مي باريد
و من و خواهره پشت پنجره ذوق تونل برفي كوچه را مي كرديم.روشن براي بقيه
از ارض موعود مي گفت/از باغهايش/و مادرش كه در نمي دانم كجاي اورشليم
خوابيده بود.دانيال برايمان از تورات خواند.آدم را ياد آن گوينده راديو اسراييل مي انداخت
كه غروبهاي جمعه به عبري دعا مي خواند.آنقدر حزن داشت كه اشك مادربزرگ
را دراورد.چيز بدي نبود:غزل غزلها/عاشقانه هاي سليمان بود.
بعد از آن سال هر شب يلدا مادربزرگم ازدست پخت روشن تعريف مي كرد
و از دانيال مي خواست برايمان تورات بخواند غزل غزلها/عاشقانه هاي سليمان...
*خيلي سال است كه از فال حافظ خبري نيست.عاشقانه اي نداريم و هندوانه ها مزه ي آن سالها را نمي دهد.
بشري اذالسلامه حلت بذي سلم/لله حمد معترف غايه النعم
آن خوش خبر كجاست كه اين فتح مژده داد/تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم
پيمان شكن هر اينه گردد شكسته حال/ان العهود عند مليك انهي ذمم
...
...
ساقي چو يار مهرخ و از اهل راز بود/حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم
No comments:
Post a Comment