Wednesday, January 31, 2007

هنوز ته مانده هايي از خاطره هاي خوب سالهاي قبل توي سرم/زير زبانم هست.به خدا راست مي گويم.بوي خنكي/مزه خنكي مي دهند.همه چيز تويشان هست.مثلن اولين باري كه يو آر بيوتيفول را شنيدم حالم خوب بود.توي ماشين همكلاسيم/زير پل صدر/و آن ترافيك عظم.دي ماه بود... يا اولين باري كه "دنيا ديگه مث تو نداره" را شنيدم آخراي اسفند ماه بود.بوي عيد/خوبي/خنكي هوا همه چيز با هم و درختهاي وليعصر و شلوغي سر پل/براي همين است كه هر وقت به گوشم مي خورند تنم مور مور مي شود.مثل امروز/يك جور خوبي پيچيد توي هوا.استرسهايم كم شد/ و نا خوداگاه لبخند زدم.از همان هايي كه توي عكسم هست.يك جور رضايت و اميد توي هوا بود...مي گويم بود چون زود ته كشيد/همه اينها را توي توي مطب دكتر مي نويسم و مي ترسم.از درد/سفيدي چشمهايي كه سياه و زرد شده اند/غده/پرتو/پرتوهايي كه گرما ندارند/ و من مي ترسم.مدام خودم را توي صندلي جمع مي كنم و نمي توانم نفس بكشم.مي ترسم از اين ذره هاي غريبي كه توي هوا موج مي زند...

No comments: