Tuesday, January 30, 2007

جرات نمي كنم كه زياد به دلم وعده بدهم.هيچ چيز نمي گويم و حتي خيلي كم نگاهش مي كنم-خودش مي داند؟-تا بلكه خود را از يك سرخوردگي عميق حفظ كنم. و نمي دانم بايد چه كار كنم.فقط اميدوارم آنقدر با ذكاوت باشد كه بداند با خودش هستم.تا مراقب باشد.اين كه قابليت داشته باشي تا بزني حس خوبي بهت مي دهد."م2" مي گويد كه من دارم ولي خودم نمي دانستم.خوشحال مي شوم اما مي ترسم كه اشتباه كرده باشم."م1" ديگر حالش بهم مي خورد كه انقدر اسمش را مي آورم-حالا فقط "م1" است كه مي داند چه كسي را مي گويم.هيچ كس نمي داند كه چقدر اين موقعيت ها براي من بيش از حد وسوسه انگيزند.مثل بوي شكلات كشي هايي كه در پنج سالگي خوردم.مثل بوهاي عجيب و غريبي كه از فكر ديدنش توي سرم/اتاقم/دفترم مي شنوم.

No comments: