Saturday, February 03, 2007

اميد درودي نيست...
اميد نوازشي نيست...


آنها دو نفر هستند و يكي اصرار دارد پياده شود و در تاريكي بي مهتاب;اطراف حتي
سياه تر از جاده اي است كه اين طور ماشين دارد آن را مي بلعد.آن يكي كه اصرار
به ادامه سفر دارد دليل كافي ندارد كه ديگري را به ماندن تا رسيدن ترغيب كند
و آن يكي كه مي خواهد پياده شود اين طور استدلال مي كند كه وقتي فرق جاده و مقصد
چندان مشخص نباشد ادامه سفر خيلي هم جالب نيست.يكي پياده مي شود و ديگري به
تنهايي راه را ادامه مي دهد و حالا كه از هم دورتر مي شوند فرق جاده و مقصد
را بهتر مي فهمند.هم آنكه رفته است و هم آنكه مانده است.
-------------------
اين روزها حالم خوب نيست.شايد دليلش مريضي مامانم باشد.نه! بيشترش افسردگي
كوفتي قبل از پريود است.نمي دانم هزار جور دليل دارم.اما دلم مي خواهد حرف بزنم.
و كسي نيست.دلم به اين آلبالوهايي خوش است كه جلويم گذاشته م و هي انگشتهايم
را ليس مي زنم.كتابهايم را ورق مي زنم.هي تاريخ هاي جورواجور مي آيد.اشتباه
بزرگي است كه اول كتابها را تاريخ بزني.نشانه دارش مي كني.برايش قصه مي سازي.
براي همين پشت هيچ كدام را تاريخ نمي زنم.بچه شده م.لج مي كنم.قهر مي كنم.
حوصله شيراز رفتن هم ندارم.مي خواهم توي خانه بس بشينم.انگار پير شده م.
دارم فرسوده مي شوم.و زودتر از همه هم سلولهاي مغزم پير شده اند.دلم مي خواهد
شعر بخوانم.بلند بلند.براي خودم.
طرف ما شب نيست/صدا با سكوت آشتي نمي كند/كلمات انتظار مي كشند.
خداي مهربان بي برده ي من جبركار و خوف انگيز نيست.
من و او به مرزهاي انزوايي بي اميد رانده شده ايم.
اي هم سرنوشت زميني ي شيطان آسمان!تنهايي ي تو و ابديت بي گناهي;بر خاك خدا گياه نورسته اي نيست.

حافظه م مختل شده.تاريخ ها را عوضي مي گيرم و دلم مدام شريني هاي عيد مي خواهد.
هيچ آرزوي بزرگي ندارم.و از اين تلفن هاي پي در پي متنفرم.دلم نمي خواهد شماره
تان بفتد و بفهمم كدامتان هستيد.دلم همان تلفن قديمي هايي را مي خواهد كه نمي دانستي چه
كسي پشت خط است و غافلگيرت مي كردند.خسته م.خوابم مي ايد.از آن خوابهايي كه وقتي بيدار مي شوي از تاريكي پشت پنجره نمي فهمي شب است يا اول صبح...همين.
عقده دارم.عقده چي؟نمي دانم.مرض دارم با يك عالمه گريه.براي خودم.براي او.
مي دانم او گريه ندارد.چيزي از دست نداده.دلم نمي خواهد سر خودم را كلاه بذارم.
ديگر دوسش ندارم و نمي دانم چرا يكهو همه چي اينجوري شد.نگوييد حكمتي بوده كه ديگر حالم را بهم مي زند.ما كه تا الان خيري نديده ايم هر چه بوده شرش گريبانمان را گرفته.كفر مي گم؟اينا كفره؟خفه بشيد لطفا.
مدانم كس شعر گفتن استعداد نمي خواهد.حتي نيازي نيست برايم وبلاگ را تعريف كني.بي تعريف
بهتر است.حداقل دليل موجهي براي خودت داري.
مي خوام برم.تا كي؟نمي دونم.شايد يك ساعت ديگه حالم خوب شد اومدم.شايدم رفت تا.....

No comments: