Saturday, March 03, 2007

Image and video hosting by TinyPic
با اين گريه كردنم زير پتو/آن هم نصفه شبي/صدايم شبيه صداي سگي شده كه سرماخورده و هي عو عو مي كند.روياي تبت به نصف رسيده و دلم بهم مي خورد.بعد از يك ماه مي روم سراغ Damien rice/زجه مي زند/تصور مي كنم وقتي روي سن دارد همين طور زجه مي زند/ناله مي كند گريه هم كرده؟/نه/صدايش آدم را موذي مي كند.مجبورت مي كند بين اين همه اشك و آب بيني كه سرازير شده ند پوزخند بزني/مطمئنم كه همين را مي خواسته.كه يكهو يادمان بيفتد كه نبايد به هيچ ورمان باشد كه دارد ناله مي كند.ساعت 2 نصفه شب است.جلوي پنجره مي ايستم.خانه خودمان نيستم و عادت ندارم.يادم مي افتد كه در را قفل نكرده ايم.مردها را دوست دارم بخاطر همين اطميناني كه از بودنشان همه جا مي پيچد.وقتي نيستند مي ترسم.استرس مي گيرم و همه دندانهايم درد مي گيرند.مي دانم همه دردهاي مادرم هم از همين است.بعضي شبها كه حواس پرتي سراغش مي آيد.در را قفل نمي كند.مي گويد:بابات مي ايد.پشت در مي ماند.بعد وظيفه من شروع مي شود تا ياداوري كنم كه بابا مرده.نمي ايد.بعد انگار كه بخواهد اسم همسايه مان رابه ياد بياورد سرش را تكان مي دهد و با عجله كليد را مي چرخاند.
امشب من هم مرض گرفته م.دلم مي خواهد نصفه شبي يك نفر ناشناس زنگ بزند و حرف نزند.مثلن همان مردي كه الان دارد از آن طرف پل مي آيد اين طرف.سرش را به طرف من بالا مي گيرد.حتمن كه مرا ديده....
_آقا!در باز است...
_سكوت
_برف مياد.براتون چايي بريزم؟
_سكوت
_آخر زمستوني چه برفي مياد...سرده بيرون.نه؟

مي دانستم هيچ كس نمي ماند/او هم سوار تاكسي مي شود و مي رود.
رابطه ها گيج اند.از نمي دانم شروع مي شوند با هيچ تمام مي شوند.من عقب مانده م.عق مي زنم از اين زنجيري كه به آن وصلم.دلم "مرد آرام" مي خواهد.دلم راز مي خواهد.دوست دارم اين جمله يي كه مي گويد:پيوندهاي ناگسستني از نوع عاطفي" را...

No comments: